سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اشعار و داستانهای عاشقانه
  •   داستان گل خانم
  • همه مرا مى شناسن موهام از ته تراشیده و ژاکت عنابى بافت دست تو را به تن دارم با دیدن هرماشین پلیس شروع می کنم به دویدن چه بارون باشه چه آفتاب گرم تابستون می دوم تا جایى که جان دارم خب چاره ی دیگه ای هم ندارم باید تو را پیدا کنم درسته که دسته گلم را نمى بینى اما بوى اون را که می فهمى وقتى همراه آب فرو بیاد توى خاک سوى تو و به تو برسه بعد مامورها که گاهى کم هستند گاهی زیاد سر به سرم میذارن توى خیابون تا مرا مى بینن پا مى چسبونن به گاز اونوقت من می دوم راننده پا از روى گاز بر میداره یواش می رونه می دوم تا بیام به چند قدمى شان برسم شوفره یواش پا میذاره باز روى گاز میدوم تندتر میرن تندتر میدوم فکر میکنن میخوام دست بکشم به شیشه غش غش میخندن لاى خنده دماغ میمالن

     به نوک لوله تفنگ براى من که میدوم نه که دست بکشم به شیشه ماشین نه فقط میخوام برسم به جایى که تو را بردن شبى که نفسم تموم شد اگه نمى شد میدویدم میرسیدم میدیدم تو را به کجا میبرن اما ندیدم نرسیدم چون ماشین را بین راه گم کردم وقتى پیچیدن وقتى غش کردم از بى نفسى چه یخبندونى هیچکس مرا نمى دید جز تو مچاله‏ى سیاه پشت شیشه نگاهم نمى کردى عکس شاخه هاى لخت روى تو میسرید یا درز چادر تو میلرزید؟ او مردیکه همراهت چقدر بدم میاد ازش باچشم هاى وق زده علت همه‏ى دربدرى هاى من در زندگى با اینکه‏ داخل‏ماشین روبروى تو نشسته بود مرا ندید نمى دید شاید دید و نشناخت مثل وقتى توى پارک مرا دید فقط نیم نگاهى‏ انداخت با تحقیر بعد من تصمیم گرفتم هر جور هست زهر خودم را به او بپاشم حالا دیگه از زهر پاشى گذشته م چون دیگه زهرى ندارم همون روز اول هم ‏که دیدمش براى اولین بارهنوز زهرى نداشتم اگر نه در را اینجور راحت باز نمى کردم اول صبح که در زد گفتم مشترى کله سحرى نداشتیم مامان گفت بیچاره کون گشاد از بس تا لنگ ظهر میخوابه به ساعت نه و نیم میگه کله سحر بعد کوبه در باز صدا کرد شرجى کلافه میکرد تقه هاى او به در یا تقه هاى باد؟ تو هنوز روبروى آیینه بودى کندر مى جویدى سرمه به چشم ها میکشیدى دستم ال خیس از روى میز برداشتم انداختم روى بند رخت جارو بدست گفتم هرکى هست باشه شاید در خانم هاى دیگه باز باشه درما که هنوز باز نشده مامان کف کفش هاى کثیفش را گذاشت روى صندلى که‏من تازه تمیز کرده بودم گفت پس چى؟ همه خانم‏ها که‏مثل خانم ما افاده شان طبق طبق نیست ماشااله! طعنه میزد مامان بى‏حیا اونم به کى؟ به تو خانم من! تو فقط خندیدى کفرم بالا اومد گفتم ببین مامان دیدى که من صندلى ها را یک به یک تمیز کردم! مامان گفت تو ویز ویز نکن عنتر بعد سه تقه سه بار به در مامان رفت پشت میز نشست با پیرهن سرخ و سفید بعد روى سطح میز فوت کرد مثلا از کار من ایراد گرفت پوزخند زدم تو گفتى بالاخره در را باز میکنى یا نه سوسک سیاه؟ با من بودى خندیدى عاشق خنده‏هاتم بعد مامان النگوهاش را جابجا کرد دلم میخواست در را باز کنم با جارو بزنم طرف را هر کى بود برونم اما جارو را انداختم دور هیچوقت نذاشتم مردهاى مشترى مرا جارو بدست ببینن در را باز کردم مردى که هیکلش نمى‏گذاشت کوچه را ببینم توى چهارچوب در ایستاده نگاهش دودو میزد بداخل حیاط سرگردوندم دیدم شونه‏هاى تو لخت بود خوشم نیامد به یارو گفتم شاش دارى بفرما برو کوچه پشتى و خواستم در را ببندم که یارو هل خورد آمد لبخند زدى مرد چرخید وراندازم کرد مثل اینکه بخواد روى من تف کنه آتش انتقام توى دلم گرگرفت تمام وجودم شد زهر خالى تا اینکه تو با کندر و سرمه سریدى لاى پرده چون سر و وضع مردیکه مرتب بود با کت و شلوار خاکسترى پیرهن سفید همون لباس روز بعد روزهاى بعد همیشه اولین مرد بود اصرار داشت اولى باشه تو هم میخواستى اولى باشه چون عاشق او شدى دلم خبر شد اه این موتور سوار سگ‏ مصب پشنگه هاى برف و گل به ژاکتم میپاشه ژاکتى که توب افتى شبها وقت بافتن همین شانه‏هات را با شوق ‏مى‏انداختى بالا میگفتى خیلى مرد خوبیه ماهه از نظر من که ماه نبود نبود چون صورتى داشت به گندگى ‏یه دیس روى سرش انبوه موى سیاه با تارهاى سفید بلند لا به لا اما شناختن او توى غروب پارک هنر میخواست و فقط از من برمى آمد نشسته روى نیمکت قوز کرده خیره به در با سیگار و همون صورت گنده ولى چروکیده ریخته و همون کت شلوار خاکسترى که حالا نخ نما شده پیرهن سیاه تا کلاه را برداشت دیدم موها از ته تراشیده مثل خودم بخاطر تو تو اینجور میخواستى تا موهام میخواست بلند بشه اوقات تو تلخ میشد انگار یکهو گرمت شده پسم مى زدى میگفتى واه ترسوندى مرا با موهاى بلند شدى یه سوسک سیاه جنگلى میدویدم میرفتم به سلمونى میگفتم از ته بتراش تا شب که باز سر بذارم روى پاهات دست بکشى روى سرم پر از تیغه تیغه هاى ریز بعد سر به سرم بذارى میگفتى اى حقه دور و بر خونه بنفشه مى‏پلکى اینروزها! مى فهمیدى از این حرف لجم میگیره میگفتم او خواسته با من درددل کنه نه من میخندیدى تو مثل هیچکدام از خانم‏ها که شناختم نمى‏خندى تو همه کس و کارم بودى از وقتى چشم باز کردم تو را دیدم با خال هاى ریز سینه ت که انگار یک پنجه‏ى خیس آب انارى تکانده بودن به سینه ت سالهاى بعد از من قایمش میکردى سال ها که دیگه خودم تنهایى مى تونستم در قوطى کنسرو و نوشابه باز کنم یادم نیس کدوم یکى ازمامانها بود چون هى عوض میشدن یا میمردن یا میرفتن سفرکه هر دو یکى بود خانمها هم تند و تند عوض میشدن که بیشتر میرفتن سفر اما تو خانم همیشگى بودى چون خود تو مرا پیدا کرده بودى هر وقت میگفتم بگو که چطور شد؟ میگفتى اونشب اینقدر دلم گرفته بود که خدا خودش میدونه نمى دونستم با دلتنگى م چه کنم تا اینکه از خونه زدم بیرون راه رفتم پا به پاى ماه تا رسیدم به شط همه چى آروم بود لنج ها همون قدیمى ها هیچى تازه نبود که دل را باز کنه نشستم روى سکوى لب شط واسه خودم تخمه شکستم آواز خوندم آب پایین بود از لاى گل ساحل صداى ناله زن شنیدم ترسیدم پا شدم خیره دیدم یه کوسه خودش را از آب بیرون کشیده یا بیرون انداخته شده روى گل ساحل‏افتاده از دهنش چیزى بیرون میریزه یواش یواش کوسه دیگه ناله نکرد اما حالا یه بچه آدمیزاد داشت وق میزد کوسه از بس درد کشید یه نگاهى بمن نفس آخر را کشید مرد بچه‏اى که ازدهنش بیرون افتاد تو بودى کارى نمى تونستم بکنم جز تو را بردارم بیارم میگفتم چه کار خوبى کردى خانم! بعدسرم را میکشیدم بالاتر تا سینه‏هات میگفتم اما بالا بره پایین بیاد من از این یارو مردیکه خوشم نمیاد نه از اون چشم هاى وقزده ‏حیزش نه از قد دیلاق‏ش با لبخند زل میزدى به چشم هام با صداى نفس ها میگفتى اگه این یارو با همین چشم ها و همین قد دیلاق کوسه‏ى فلکزده‏اى را از لاى گل ساحل بکشه باز توى آب؟ گریه نمى کردى گریه توى کار تو نبود اصلا تو از اون خانمها نبودى که تا عاشق میشدن زود قاتى میکردن و گریه زارى راه مى انداختن با دودسیگار تو سیگارى نبودى ‏او هست خیلى از او حرف میزدى لجم میگرفت میگفتم لابد اونوقت به آرزوت میرسى میرى پیش آقاى خراسون با کفترهاش خندیدى گفتى واى که الهى قربون اون کفترهاش گفتم از اینجور مردها زیاد هست پرسه میزنن توى کوچه ها تازه یارو دور و بر خونه بنفشه هم مى پلکه گفتى بعضى چیزها هست که با همه چیزهاى مثل خودش فرق داره زغال اخته جون! دستت از زیر پیرهنم رفت داخل گشت روى سینه‏م هیچ نگفتم چون تو فقط کشته مرده‏ى خودم بودى اگه یک شب مرا نمى‏دیدى خوابت نمى برد هر شب پیش از خوابیدن خوب با سر و کله‏ى من ور میرفتى بعد با خنده میزدى به تخت سینه م میگفتى حالا دیگه پاشو برو که خوابم گرفته میرفتم اما هروقت هوس میکردم مى تونستم بیام کنارت دراز بکشم حتا اگه خیلى خواب بودى اما اونشب سخت نکبتى یادت هست اه که باز همه‏ى یادم را گرفت مرده شور ببردش توى این حال دویدن میدوم دنبال ماشین پلیس مثل شب اول که شروع کردم به دویدن دنبال ماشین اونها و یادش من را گرفت تو هرگز اینجور با من رفتار نکرده بودى تا اون شب شب بدون تو که گفتى میخوام امشب با مامان تنهات بذارم ببینم بزرگ شده‏ى تو اصلا؟ گفتم که لابد مراقب باشم کسى دندون مصنوعى‏شو ندزده خندیدم نخندیدى گفتى جدى میگم امشب دارم میرم بیرون پرسیدم تا ساعت چند؟ گفتى تا فردا ظهر آب دهنم خشک شد از بس نمى‏دونستم چى بگم گفتم میخواى از اینجا فرار کنى؟ جواب نداده ژاکت مراگذاشتى داخل کیسه با کلاف گرد عنابى سر کیسه را گره زدى و گفتى چى گفتى؟ گفتم بعضى از خانمها دوست دارن فرار کنن از اینجا تو چى؟ دست انداختى دور گردنم صورتم را خوابوندى روى سینه ت گفتى بدون تو؟ بعد گفتى واه که‏چقده خرى باشه صبح میام اما نه خیلى زود گفتم آخه شب‏که بدون تو صبح نمى‏شه زل زدى به چشم هام با لرزش لب ها گفتى بذار برم تو را بخداگفتم برو باشه بروچیزى‏نشده تازه من میرم با بنفشه درددل میکنم فرستاده دنبالم تو هم بیخودى ژاکت را میبرى چونکه اونجافرصت بافتن ندارى بى اعتنا به حرف من چادر سیاه سرکردى با هفت قلم آرایش رفتى نگاهت میکردم راه که میرفتى چند بار چادر از روى سرت سرید افتاد روى شونه چه موهاى خوشرنگ خرمایى !بعد مثل یک گلوله سیاه بودى دیگه نبودى چون از کوچه زده بودى بیرون برگشتم واسه خودم توى تنهایى گریه کنم اما نمى خواستم اون مامان آخرى که اسمش یادم نیست گریه م را ببینه این بود که رفتم توى مستراح ولى با گریه کار درست نشد به خونه بنفشه نرفتم اصلا با بنفشه چکار داشتم رفتم روى پشت بوم وایسادم به تماشا کردن چراغ هاى شهر با این فکر که حالا تو داخل کدوم خونه بودى؟ خسته شدم مامان خوابیده بود رفتم به اتاق تو دراز کشیدم روى تختخواب که بوى تو را میداد قاتى با بوى گند مرد برگشتم توى حیاط نشستم لب حوض زدم زیر آواز ولى مگه مامان میگذاشت کارم را بکنم؟ هى دم به دقیقه مى اومد فریاد میزد که چى شده عرعر میکنى؟ خواب خانم به گوز من بسته بود فکرهاى جورواجور زد به کله م تو را میدیدم داخل اتاق یارواى‏خدا یادم نیار نمى‏خوام باز بیاد به یادم تا اینکه بالاخره بدترین شب زندگى م به صبح رسید و تو نیامدى ومن لباس بیرون پوشیدم با کلافگى راه رفتم به خودم گفتم وقتى اومدى خودم را خوشحال نشون میدم میگم فقط منتظر ژاکتم بودم همین هرچند دور یقه ش هنوز بافته نبود تا نزدیک ظهر این پا و اون پا کردم چشم بر نمى داشتم از در کوچه نمى اومدى نفهمیدم چى شد که به خودم گفتم بى خیال ژاکت از کوچه زدم بیرون دیدم عده اى با بیرق‏هاى سبز وسیاه توى خیابون با سرود میگذشتند چند نفر مشعل به دست از کوچه اى به کوچه اى گریختند انگار از جایى که به آتیش کشیده بودن فرار میکردن یا میرفتن جاى دیگه را به آتیش بکشن خوابم گرفت رفتم سینما اما حواسم به فیلم نبود تموم نشده زدم بیرون قصد داشتم به خونه برنگردم خیابون پر شده از بوى لاستیک سوخته جایى ناهار خوردم باز علافى توى شهر و یه میدون چمن لمیدم از خدا میخواستم مجبورم نکنه برگردم پیش تو ازخدامیخواستم یه کاربرام پیدا کنه که بتونم خرج زندگى‏م را خودم در بیارم رفتم توى رویاى پولدار شدن و بعد از سال ها با جیب پر از پول برگشتن به تو اونوقت خوابم برد خواب دیدم چادر سبز بر سرت توى یک باغ پر از ستاره میدوى میرسى به من که وسط بیابون نمک دارم از تشنگى هلاک میشم میخندى چاک پیرهنت را پاره میکنى و یکى از ستاره هاى سینه را میگذارى توى دهنم مى‏مکم مزه کندر بعد صداى چاک چاک شمشیر از هر طرف میخوام پا شم نمیشه میگى بخواب میخوابم از زیر نمک یه گله اسب سم میکوبن شمشیر لخت براق پیشانى تو را دو شقه میکنه از خواب پریدم هیچکس بالاى سرم روى چمن نبود در دور دورها مردم میدویدن بطرف دود دیدم اینجا جاى خوبى براى خوابیدن نیست دست در جیب راه رفتم مشعل به دست ها پیش اومدن خوشحال بودن یکى از مردها مرا به دیگران نشون داد گفت این بچه مال اون کوچه‏ست وایسادم عقب کشیدم دویدن دویدم بارون گرفت پیچیدم توى کوچه پس کوچه ها مرا گم کردن سراپا خیس خود را رسوندم به کوچه که آتیش گرفته بود چندتا خانم زیرپوش به تن جیغ کشان زیر بارون از کنارم گریختن چندتا خانم لحاف تشک سوخته نیمه سوخته از در خونه مى انداختن بیرون کوچه سیاه شده هنوز چندتا کپه‏ى آتیش که باران داشت خفه شون میکرد دور و برها ولو بود دویدم سوى خونه سوى تو اما تو دیگه اونجا نبودى و آخرین تکه‏تختخوابت هم داشت میسوخت خواستم چمدونت را بکشم بیرون نشد دود نگذاشت توى اتاق بمونم زدم بیرون دیدم روى بند رخت ژاکت عنابى من آویخته بغلش کردم خیس تکیه دادم به دیوار اشکم ریخت روى ژاکت نبودى شب شد بارون بند نیامد کوچه پر بود از خرت و پرت هاى سوخته نیمه سوخته‏ى لحاف تشک لباس هاى خانم ها صندلى هاى چرمى با من توى کوچه تنها بودن با بارون راه رفتم هیچکس نمونده بود خبرى از تو بمن بده کنج دیوار کز کردم ژاکت خیس پوشیدم پاییز بود تا صبح یه لحظه خوابم نبرد بارون بند اومد مشعل به دستها با سر و روى پوشیده برگشتن خیز برداشتم پریدم روى دیوار خود را کشیدم بالا اما مردى حمله کرد پایم را گرفت کشید بعد دیدم روى دست اونها هستم انگار روى موج آب بالا پایین میشدم پرتابم کردن وسط کوچه قهقهه‏شون را در حالت بیهوشى شنیدم وقتى دیگه درد نداشتم و غوطه ور بودم لاى مه مه به لختى‏بدنم چسبیده بعد دیگه هیچ وتاریکى مثل حالا همرنگ شیشه عقب ماشین اونها و آیینه یخزده که تکون تکون میخوره قوس پل توى تاریکى یواش یواش شکل میگیره نفسم ذره ذره ته میکشه میدونم وقتى به پل برسم بیهوش میشم مى افتم پاى یکى از ستون‏ها تا نصف شب بهوش بیام افتاده وسط بیابون نمک وشهر از نگاه من دور بود چقدر به من زمان گذشته بود؟ با دویدنم زخم ها تیر کشید دویدم و درد مثل درد سال ها مثل حالا شب یخبندون میدوم دنبال ماشین اونها و عکسمم یا سایه م روى نرده خیس سربى وسط خیابون پا به پام میدوه تا رسیدم به کوچه در آهنى قفل بزرگ زرد که روزهاى زیادى بود همه روزها که من اون دور و بر پلکیدم از صبح تا شب تا صبح نمى اومدى نبودى به اون گذر دیگه گذر نکردى بعد من کجا رفتم غیر از خیابون به خیابون خونه من شد خیابون دنبال چى میگشتم غیر از تو؟ دنبال دربدرى اینهمه سال سال ها؟ خب نتیجه داد اون روز غروب که مردیکه را دیدم فهمیدم من را صاف میاره پیش تو قبول کن باعث اینهمه بدبختى من او بود باعث سرگردانى هاى من او هست اگر اونشب تو را از پیش من نبرده بود مگه میگذاشتم لباسهاى تو بسوزه مگه میذاشتم من را گم بکنى؟ اگه او نبود اما خود خودش بود کز کرده و لهیده روى نیمکت من که داشتم توى غروب پارک میگشتم خسته شدم نشستم روى چمن لمیدم نگاه تیزم میگشت او را دیدم منتظر با سیگار بعد دوتا مرد اومدن همسن وسال خودش با هم دست دادن و راه افتادن تعقیبشان کردم از پارک آمدن بیرون از خیابان گذشتن پیچیدن داخل کوچه رسیدن به خانه که مرد تو آرام ایستاد کمرش چقدر خمیده شده نگاه انداخت فورى در را باز کرد مردها را هل داد داخل خانه خودش هم بعدازاطراف را پاییدن بى آنکه مرا ببینه که سایه بودم پشت تیغ دیوار هل خورد داخل فهمیدم این کار هر شب اوست با مردهاى جور به جور گاهى وسط راه با اونها میره داخل فروشگاه محل خرید میکنه همه ش با اونها میخنده تا شبى که دو تا پیرمرد ریقو برد به خونه وقت خوبى براى لو دادن یک نامرد بود گذاشتم ساعتى بگذره وخوب توى هرکارى‏که هستن که حتم داشتم خلاف هست مشغول بشن بعد هل خوردم داخل یک باجه تلفن گفتم الو من به یک خونه مشکوک شدم پرسید تو کى هستى؟ پرسیدم من؟ پرسید آدرس چى هست؟ آدرس دادم چقدر طول کشید که ماشین پلیس مقابل خانه ایستاد؟ درزدن رفتن داخل بعد یکى شان با دوتا پیرمرد برگشت اونها را تپاند داخل ماشین پیرمردها ترسیده با زیر پیرهن چندتا همسایه سرکشیدن بعد مردتو را آوردن با چشم هاى وقزده وقیح مثل نگاه رهگذرها گفتم برم نزدیکتر رفتم مردتو گفت اى همسایه ها مگه این زن من نیست؟ پاسداره گفت دیگه توى ماشین خفه خون بگیر و بعد آخرین مامور خانم را از داخل خونه بیرون آورد لاى چادر سیاه پیچیده بوى کندر آمد از روى سینه م غلتید بالا تا زیر دماغم چرا من پس کشیدم وقتى چادر یه لحظه از سر زن لیزید وموها که خرمایى نبود سیاه کدر بود مردتو گفت باورتون نمیشه اینم شناسنامه اما دیگه هیچکى به هیچکى محل نمى گذاشت خانم و آقا و دوتا مرد داخل ماشین باید برده میشدن درخانه هم قفل شد راننده حرکت کرد همه پاسدارها سواربودن ماشین آمد سوى من سوى تاریکى و از من از تاریکى گذشت مرد و زن مقابل هم نشانده شده مرد حرف میزد خانم سرش پایین بودماشین از کوچه رفت سوى روشنایى مهتاب نور پاشیده شد روى خانم سر بلند کرد تو بودى نگاهم کردى از لاى درز چادر فقط یک لحظه آه خدایا تنم از هم وارفت هر تکه از بدنم ول شد به کجا چى شد پاهام؟ نگاه نگاه تو بعد    ماشین سرعت گرفت یکهو مات مانده درز چادرت رو به من لرزید و دویدنم شروع شد و سرعت ماشین بیشتر و قیر زیر پاهام نرم تر وبلعنده و زوزه کشان من و ماشین میدویدیم با زخم هاى من بعد سر یک چهارراه نفسم تمام شد افتادم و خاموشى بعد دیگه هیچ تا آفتاب بعدى که من دیگه به یاد نداشتم کجا بودم وماشین کجا رفت این هست که چاره اى ندارم غیر از دویدن میدوم و همه مرا مى شناسن که میدوم اما فقط تو میدونى دنبال چى میدوم دنبال رسیدن به جایى که تو را برده‏ن درحالیکه علت قبلى‏ى دویدنم رسیدن به خود تو بود به دیدارت آنوقت‏که هنوز امید پیدا کردنت بود اما بعد که عکست توى روزنامه درآمد فکر کردم تو داشتى به چى فکرمیکردى وقتى طناب انداختن دور گردنت تا بعد یکى از مردها لگد بزنه زیر چارپایه پرتش کنه اونوقت من به توفکرکردم که بهترین خانم‏هابودى واگه روزى این دویدن هابه‏جایى‏برسه وتوراپیداکنم مى‏بینى غروب‏ها بادسته‏گل پیش تومیام هر غروب فقط اگه‏پیدا کنم گورتوگل‏خانم را.



  • نویسنده: پوریا(پنج شنبه 89/8/6 ساعت 1:54 عصر)

  • نظرات دیگران ( )


  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • زندگی نامه یک دریافت کننده عضو
    برگِ دوم-پارههایی از رمان «دفتر خاطرات ثریا میم»
    برگِ اول-پارههایی از رمان «دفتر خاطرات ثریا میم» قسمت آخر
    پارههایی از رمان «دفتر خاطرات ثریا میم» قسمت اول
    داستان مسافر اتاق شماره 17
    داستان دونیمه(قسمت دوم)
    داستان دو نیمه(قسمت اول)
    داستان کلید
    یادی وحکاینی (قسمت دوم وآخر)
    یادی و حکایتی(قسمت اول)
    قسمت دوم داستان نیمه دوم
    داستان دونیمه(قسمت اول)
    نامه شهید عباس دوران به همسرش
    دانلود کتاب غروب جلال از سیمین دانشور
    دانلود کتاب مرگ در ونیز
    [همه عناوین(59)][عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 23220193
    بازدید امروز : 113
    بازدید دیروز : 319
  •   پیوندهای روزانه
  • n-4..swf - 38.5 Kb
    شعر و داستانهای عاشقانه [401]
    سیاسی ،اجتماعی [160]
    دانلود نرم افزار موبایل و غیره به صورت رایگان [218]
    [آرشیو(3)]


  •   فهرست موضوعی یادداشت ها

  • داستان[16] . داستان[2] . اتاق شماره 17,داستان,داستان عاشقانه,داستان اجتماعی,داستان زیبا . اهدای عضو.خاطرات یک دریافت کننده.اهدای عضو . خاطرات یه دریافت کننده عضو.اهدا کننده،دریافت کننده.خاطرات اهدا ک . خاطرات،دریافت کننده عضو.اهدا کننده.اهدای عضو.داستان اهدای عضو.خا . داستان ثریا میم,داستان ثریا م . داستان رنجیر عشق،عشق،داستان عاشقانه،داستان اجتماعی،داستان،داستان . داستان عاشقانه،داستان،داستان های اجتماعی،داستان های پندآموز . داستان غم انگیز،داستان،داستان یک دختر،داستان های غم انگیز . داستان لاستیک،داستان پنداموز،داستان زیبا،داستان عاشقانه . داستان,ثریا میم,داستان ثریا م,داستان ثریا . داستان,داستان عاشقانه,داستان اجتماعی,رمان . داستان,شعر,داستان اجتماعی,رمان,داستان های جالب, . داستان,مقاومت,عکس،کلید,پول,کارت اسکایپ,کارت ویزا,شارژ کش یو,پول، . داستان.گوره خر.کوره خر.داستان گوره خرها،خر ها،پوره،گوره،کوره خره . داستان،داستان عاشقانه،داستان اجتماعی . داستان،داستان کوتاه،داستان های قشنگ،داستان های آموزنده،داستان ها . داستان،داستان های عاشقانه،داستان های اجتماعی . داستان،نامه . دانلود کتاب سووشون،سووشون،سیممین دانشور . دو نیمه،نیمه،داستان دو نیمه،داستان،رمان . شهید عباس دوران،نامه به همسرم،نامه شهید عباس دوران . غروب های غریب.دانلود کتاب عاشقانه،کتاب غروب های غریب . مار،ماردرگلو،داستان،رمان،ماربازی،باری با مار،گلو،ماردر گلو،داستا . مرگ در ونیز،دانلود کتاب توماس مان،مرگ در ونیز،دانلود رایگان کتاب . نهایت عشق،داستان عاشقانه،داستان پندآموز،داستان عاشقانه . کتاب غروب جلال از سیمین دانشور،سیمین دانشور،دانلود کتاب غروب جلا .
  •   مطالب بایگانی شده

  • آرشیو داستان ها

  •   درباره من

  • اشعار و داستانهای عاشقانه
    پوریا

  •   لوگوی وبلاگ من

  • اشعار و داستانهای عاشقانه

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • PARANDEYE 3 PA
    سفیر دوستی
    .: شهر عشق :.
    شعر و داستانهای عاشقانه
    آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
    مذهب عشق
    دهاتی
    دکتر علی حاجی ستوده
    برای سلامتی مهدی صلوات
    حاج آقا مسئلةٌ

    جوکستان ، اس ام اس ، جوک ، لطیفه ، طنز ،jok+sms

    ترانه سرا
    مرجع بازی های آنلاین
    جوک،عکس،SMS
    Free Links

  •  لوگوی دوستان من





































  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی