سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اشعار و داستانهای عاشقانه
  •   پارههایی از رمان «دفتر خاطرات ثریا میم» قسمت اول
  • برگِ اول-پارههایی از رمان «دفتر خاطرات ثریا میم» قسمت اول

    18 آبان 1345

    «ما، در خیابان سعدی زندگی می‌کنیم. اسم این کوچه بن‌بست فرهاد است. به‌جز ما، در این کوچه دو همسایه‌ی دیگر زندگی می‌کنند. یکی از آنها دو پسر لوس و شیطان دارد که  وقتی عمو محسن را توی کوچه می‌بیند از پنجره به ‌طرفش سیب‌زمینی و پوست پرتقال می‌اندازند. مادرم تاحالا چند بارآقای کرمی را دم خانه‌شان فرستاده؛ می‌گویند کار بچه‌های ما نیست. پدر می‌گوید هر محله‌ای آدم خوب و بد دارد.

    با دختر آن یکی همسایه‌مان دوستم. از من سه سال بزرگتر است. مادرش شیرینی فروشی دارد؛ پدرش تاکسی. آنها یکشنبه‌ها به کلیسا می‌روند. مادر اجازه داده یک روز با آنها بروم ببینم کلسیا چه شکلی است. آرمینه به مدرسه ارمنی‌ها می‌رود. مدرسه‌اش زیاد دور نیست. طاطا می‌گوید خانه‌شان می‌روی مبادا چیزی بخوری. دیوار خانه‌ی آنها با دیوار خانه‌ی ما یکی است. توی حیاطشان درخت  انگور دارند. مادام هر سال برای ما یک سبد برگ مو می‌آورد طاطا دلمه درست کند. دلمه‌‌های مادام خوشمزه‌تر است.

    خانه‌ی ما دوطبقه و نصفی است. پدرم می‌گوید این‌جا را سی و چند سال پیش مهندسی روس ساخته.

    اتاق‌های طبقه دوم، مال من و پدر و مادرم است. قبلا برادرم سیاووش هم در همین طبقه زندگی می‌کرد اما از وقتی رفته خارج، مادرم در اتاق او را بسته. اتاق سیاووش بالکن دارد؛ مالِ من نه. دلم می‌خواست تا برنگشته بروم جای او. مادر گفت نه.

    مهمان‌خانه، نیم طبقه بالا‌تر است. برای ‌این‌که مهمان‌ها برسند آن‌جا باید چند پله‌ی گرد را از توی هال دور بزنند. درِآن اکثرا قفل است؛ مگر شب‌هایی که خیلی مهمان داریم. طاطا می‌گوید وقتی می‌خواهد آنجا را جارو بکشد و اسباب و اثاثیه‌اش را تمیز کند، دست و دلش می‌لرزد بس‌که خانمش، هرجای دنیا رفته چیزهای شکستنی آورده چیده گوشه‌کنار. او وقتی قاب‌عکس حضرت علی را گردگیری می‌کند، صلوات می‌فرستد.

    بالای بخاریِ دیواریِ مهمان‌خانه؛ پدرم دارد از دست شاه جایزه می‌گیرد. یک تابلوی بزرگ نقاشی هم روی دیوار است که مادرم تویش عین ملکه‌ها لباس پوشیده به آسمان نگاه می‌کند.

    ما،اکثر وقت‌ها، شام و ناهارمان را در سالن کوچیکه که در طبقه اول است و بهارخوابش رو به حیاط باز می‌شود، می‌خوریم. دور تادور بهارخواب، نرده دارد. روی نرده، مش ممد گلدان چیده. تابستان‌ها گاهی شام را همان‌جا می‌خوریم و به حیاط نگاه می‌کنیم. در حیاط  چند کاج بلند و یک عالمه گل و گلدان داریم. زمستان‌ها مش ممد گلدان‌ها را توی گلخانه می‌گذارد و روی گلخانه را با مشمعای بزرگی می‌پوشاند.

    پدرم بیشتر وقت‌ها از طرف اداره‌اش به مسافرت می‌رود. آخرین‌بار ترکمن صحرا بود. حالا برگشته. مهمان نداشته باشیم شاممان را ساعت 9شب می‌خوریم. پدر پیپ می‌کشد و می‌رود کتابخانه می‌نشیند به خواندن روزنامه و کتاب.

    مادرم  قبل ازاین‌که برود بخوابد، می‌آید پیشم می‌گوید دختر خوبم داره چی می‌نویسه؟

    دارم انشاء می‌نویسم تا اگه در مسابقه‌ی انشاءنویسی مدرسه برنده شدم؛ سرصف بخوانم. گفت: مطمئنم برنده می‌شی.

    او به من افتخار می‌کند چون امسال دارم کلاس سوم و چهارم را جهشی می‌خوانم.

    اتاق طاطا طبقه‌ی اول، دم آشپزخانه است. از وقتی که عبدلی آمده اینجا، آنها با هم در یک اطاق می‌خوابند. طاطا گاهی تا صبح نماز می‌خواند چون می‌گوید وقتی خدا پسرش را به او برگردانده باید شکرگذارش باشد.

    عبدلی یکسال پیش که آمد با ما زندگی کند، خوشحال بود؛ حالا نه. او خیال می‌کند پیش پدرش راحت‌تر بوده؛ چون در آنجا از صبح تا اذان مغرب گوسفندها را می‌برده صحرا چرا کنند  واو برای خودش همان‌جا‌ها بیکارمی‌گشته و مثل این‌جا کسی نبوده ازش بازخواست کند.  

    من‌که فکر می‌کنم عبدلی مادرش را دوست ندارد؛ وگرنه این‌قدراذیتش نمی‌کرد. نمی‌دانم شاید خیال می‌کند او را نمی‌خواسته که گذاشته زیر دست نامادری بزرگ شود.

    تازگی‌ها سیگارهم می‌کشد. مش‌محمد به چشم خودش دیده سرکوچه ایستاده بوده به کشیدن. من این‌ها را به مادر نمی‌گویم؛ می‌ترسم او را بیرون کند و دوباره طاطا سرنماز بگوید غریب بچه‌م. بی‌کس بچه‌ام.

    اتاق مش ممد نزدیک اتاق آن‌هاست. او زودتر از همه می‌خوابد تا صبح برود حیاط گل‌ها را آب بدهد. من دیرتر از همه می‌خوابم؛ چون درس‌هایم خیلی زیاد است.

    عمو محسن هم طبقه‌ی اول زندگی می کند. اتاقش آخر راهرو، چسبیده به اتاق اتوکشی است. همیشه دنبال چیزاهایی است که گم کرده. مثلا چمدانش پر از خمیردندان است؛ اما بازهم تا آدم را می‌بیند می‌گوید تو نمی‌دونی خمیردندان منو کی برداشته؟

    سیاووش با او خیلی شوخی می‌کرد. می‌گفت: عمو محسن ور ایزمای هنگر چیب؟ عمو محسن می‌خندید و در جواب سیاووش همان حرف را تکرار می‌کرد. من‌هم دلم می‌خواهد با عمو محسن شوخی کنم و بگویم ور ایز مای هنگر چیب؛ تا بخندد. اما مادر خوشش نمی‌آید آدم با بزرگتر از خودش شوخی کند.

    بعضی وقت‌ها می‌روم ببینم چکار می‌کند. نشسته روی تختش، حیاط را نگاه می‌کند. می‌گویم عموجون دوست داری یکی از اون صفحه‌های نازِ خوشگلوتو بذارم؟  

    می‌گوید: ادیت پیاف!

    از همه‌ی صفحه‌هایش این یکی را بیشتر دوست دارد. دنبال من می‌آید سر گنجه. می‌ایستد کنار، تا همه جا را خوب بگردم. صفحه را از زیر یک عالمه زیرپوش و جوراب در می‌آورم و می‌گذارم روی گراموفون. او همان‌جا دم گرامافون روی صندلی می‌نشیند و تا تمام شدن آهنگ از جایش جنب نمی‌خورد.

     



  • نویسنده: پوریا(جمعه 90/9/25 ساعت 10:4 عصر)

  • نظرات دیگران ( )


  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • زندگی نامه یک دریافت کننده عضو
    برگِ دوم-پارههایی از رمان «دفتر خاطرات ثریا میم»
    برگِ اول-پارههایی از رمان «دفتر خاطرات ثریا میم» قسمت آخر
    پارههایی از رمان «دفتر خاطرات ثریا میم» قسمت اول
    داستان مسافر اتاق شماره 17
    داستان دونیمه(قسمت دوم)
    داستان دو نیمه(قسمت اول)
    داستان کلید
    یادی وحکاینی (قسمت دوم وآخر)
    یادی و حکایتی(قسمت اول)
    قسمت دوم داستان نیمه دوم
    داستان دونیمه(قسمت اول)
    نامه شهید عباس دوران به همسرش
    دانلود کتاب غروب جلال از سیمین دانشور
    دانلود کتاب مرگ در ونیز
    [همه عناوین(59)][عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 23220177
    بازدید امروز : 116
    بازدید دیروز : 37
  •   پیوندهای روزانه
  • n-4..swf - 38.5 Kb
    شعر و داستانهای عاشقانه [401]
    سیاسی ،اجتماعی [160]
    دانلود نرم افزار موبایل و غیره به صورت رایگان [218]
    [آرشیو(3)]


  •   فهرست موضوعی یادداشت ها

  • داستان[16] . داستان[2] . اتاق شماره 17,داستان,داستان عاشقانه,داستان اجتماعی,داستان زیبا . اهدای عضو.خاطرات یک دریافت کننده.اهدای عضو . خاطرات یه دریافت کننده عضو.اهدا کننده،دریافت کننده.خاطرات اهدا ک . خاطرات،دریافت کننده عضو.اهدا کننده.اهدای عضو.داستان اهدای عضو.خا . داستان ثریا میم,داستان ثریا م . داستان رنجیر عشق،عشق،داستان عاشقانه،داستان اجتماعی،داستان،داستان . داستان عاشقانه،داستان،داستان های اجتماعی،داستان های پندآموز . داستان غم انگیز،داستان،داستان یک دختر،داستان های غم انگیز . داستان لاستیک،داستان پنداموز،داستان زیبا،داستان عاشقانه . داستان,ثریا میم,داستان ثریا م,داستان ثریا . داستان,داستان عاشقانه,داستان اجتماعی,رمان . داستان,شعر,داستان اجتماعی,رمان,داستان های جالب, . داستان,مقاومت,عکس،کلید,پول,کارت اسکایپ,کارت ویزا,شارژ کش یو,پول، . داستان.گوره خر.کوره خر.داستان گوره خرها،خر ها،پوره،گوره،کوره خره . داستان،داستان عاشقانه،داستان اجتماعی . داستان،داستان کوتاه،داستان های قشنگ،داستان های آموزنده،داستان ها . داستان،داستان های عاشقانه،داستان های اجتماعی . داستان،نامه . دانلود کتاب سووشون،سووشون،سیممین دانشور . دو نیمه،نیمه،داستان دو نیمه،داستان،رمان . شهید عباس دوران،نامه به همسرم،نامه شهید عباس دوران . غروب های غریب.دانلود کتاب عاشقانه،کتاب غروب های غریب . مار،ماردرگلو،داستان،رمان،ماربازی،باری با مار،گلو،ماردر گلو،داستا . مرگ در ونیز،دانلود کتاب توماس مان،مرگ در ونیز،دانلود رایگان کتاب . نهایت عشق،داستان عاشقانه،داستان پندآموز،داستان عاشقانه . کتاب غروب جلال از سیمین دانشور،سیمین دانشور،دانلود کتاب غروب جلا .
  •   مطالب بایگانی شده

  • آرشیو داستان ها

  •   درباره من

  • اشعار و داستانهای عاشقانه
    پوریا

  •   لوگوی وبلاگ من

  • اشعار و داستانهای عاشقانه

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • PARANDEYE 3 PA
    سفیر دوستی
    .: شهر عشق :.
    شعر و داستانهای عاشقانه
    آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
    مذهب عشق
    دهاتی
    دکتر علی حاجی ستوده
    برای سلامتی مهدی صلوات
    حاج آقا مسئلةٌ

    جوکستان ، اس ام اس ، جوک ، لطیفه ، طنز ،jok+sms

    ترانه سرا
    مرجع بازی های آنلاین
    جوک،عکس،SMS
    Free Links

  •  لوگوی دوستان من





































  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی