سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اشعار و داستانهای عاشقانه
  •   داستان(معلم زشت،ولی زیبا-قسمت پایانی)
  • هنگام خواندن این داستان عجیب، دچار تشویشی غیرعادی شدم. وقتی داستان تمام شد، فوراً متوجه شدم که چه باید بکنم. او هم باید این داستان را می‌خواند! باید می‌دانست که فردی آن را به او داده است که دوستش می‌دارد و از آنهایی که او را دوست ندارند، متنفر است! داستان را بریدم و با یک قلم قرمز، خطی کلفت دور آن کشیدم. سپس آن را در کیف مدرس? خود گذاشتم.
    آن شب خیلی بد خوابیدم. فکر می‌کردم، باید حس کند که چه کسی این داستان را به او داده است و باید بالاخره مرا درک کند. باید بداند، یک نفر در این کلاس وجود دارد که برایش مهم نیست،‌ لباس‌ها به تنش نمی‌آیند و قیافه‌اش شبیه خارجی‌ها و عجیب است. باید بداند، یک نفر هست که ...

    چشم‌ها و صدای بم و زیبای او را می‌شناسد و وقتی دست روی شانه‌اش می‌گذارد، احساس خوشبختی می‌کند!
    روز بعد، از یک ساعت مانده به آغاز کلاس، در خیابان‌ها قدم زدم و بعد اولین نفری بودم که وارد کلاس شدم و ورق روزنامه را داخل کشوی میز او گذاشتم. هیچ‌کس مرا ندیده بود. کلاس را ترک کردم و تا آمدن دیگران، در راهروها ماندم. بعد با آنها وارد کلاس شدم و سر جای خود نشستم
    .
    وارد شد و مثل همیشه درس خود را آغاز کرد. آن روز در تمام مدت، هنگام بیدار شدن از خواب، صبحانه و قدم زدن در خیابان‌ها تصور کرده بودم که چگونه ورق روزنامه را پیدا و شروع به خواندن می‌کند. فکر می‌کردم، آن را می‌خواند و فوراً حدس می‌زند که چه کسی آن را روی میز او گذاشته است. نگاهی از سر حق‌شناسی به من می‌اندازد. باید حس کند که کار من بوده است! چه کس دیگری می‌توانسته این کار را کرده باشد؟

    اما ساعت اول گذشت و او کشوی میز را باز نکرد. در زنگ تفریح بغل‌دستی‌ام از من پرسید: «حالت خوب نیست؟ قیافه‌ات خیلی عجیب است
    جواب دادم: «حالم خوب است

    گفت: «برو خانه. با این رنگ پریده‌ات، اگر از او بخواهی به تو اجازه می‌دهد که به خانه بروی

    زنگ تفریح مثل همیشه سپری شد. چند نفر بین ردیف نیمکت‌ها با یک توپ کاغذی، پر سر و صدا فوتبال بازی می‌کردند. ناگهان یکی فریاد زد: «توجه! سرخپوست می‌آید!» و همه به سرعت سر جای خود رفتند
    .
     
    وارد شد، سری برای ما تکان داد و نشست. قبل از اینکه چیزی بگوید، در کشو را باز کرد و چند دفتر را در آن گذاشت. نگاهش به ورق روزنامه‌ای افتاد که با قلم سرخ علامت‌گذاری شده بود. آن را برداشت و پرسید: «این را چه کسی اینجا گذاشته است؟» هیچ‌کس جوابی نداد
    .
    فقط من می‌توانستم جواب دهم، اما مثل دیگران سر جای خود نشستم و چیزی نگفتم. قلبم به شدت می‌تپید و دست‌هایم که زیر نیمکت قرار داشتند،‌ می‌لرزیدند، چون دیدم که شروع به خواندن کرد. فکر کردم، همین حال می‌فهمد،‌ همین حالا
    !
    وقتی آن را خواند،‌ پرسید: «این چه مزخرفاتی است؟ کسی می‌داند که این را چه کسی اینجا گذاشته است؟
    »
    یک پسر جواب داد: «نه

    ورق روزنامه را به‌آرامی مچاله کرد و آن را دوباره داخل کشو انداخت. با حواس‌پرتی گفت: «عجیب است.» بعد از بالای سر ما به دوردست‌ها نگریست و پرسید: «حالا کدام یک‌ از شما می‌تواند منظور شیلر را وقتی در داستان ویلهلم تل می‌گوید، "داشتن تبر در خانه باعث می‌شود که نیاز به نجار نیابیم"، به‌طور خلاصه برایم توضیح دهد ؟»
    اما اواسط ساعت درس، یک بار به من نگاه کرد و من می‌دانستم به چه فکر می‌کند. یا گمان می‌کردم که می‌دانم به چه فکر می‌کند. از آن روز به بعد دیگر هرگز دست روی شان? من نگذاشت.

     



  • نویسنده: پوریا(شنبه 89/5/2 ساعت 1:25 عصر)

  • نظرات دیگران ( )


  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • زندگی نامه یک دریافت کننده عضو
    برگِ دوم-پارههایی از رمان «دفتر خاطرات ثریا میم»
    برگِ اول-پارههایی از رمان «دفتر خاطرات ثریا میم» قسمت آخر
    پارههایی از رمان «دفتر خاطرات ثریا میم» قسمت اول
    داستان مسافر اتاق شماره 17
    داستان دونیمه(قسمت دوم)
    داستان دو نیمه(قسمت اول)
    داستان کلید
    یادی وحکاینی (قسمت دوم وآخر)
    یادی و حکایتی(قسمت اول)
    قسمت دوم داستان نیمه دوم
    داستان دونیمه(قسمت اول)
    نامه شهید عباس دوران به همسرش
    دانلود کتاب غروب جلال از سیمین دانشور
    دانلود کتاب مرگ در ونیز
    [همه عناوین(59)][عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 23220577
    بازدید امروز : 15
    بازدید دیروز : 337
  •   پیوندهای روزانه
  • n-4..swf - 38.5 Kb
    شعر و داستانهای عاشقانه [401]
    سیاسی ،اجتماعی [160]
    دانلود نرم افزار موبایل و غیره به صورت رایگان [218]
    [آرشیو(3)]


  •   فهرست موضوعی یادداشت ها

  • داستان[16] . داستان[2] . اتاق شماره 17,داستان,داستان عاشقانه,داستان اجتماعی,داستان زیبا . اهدای عضو.خاطرات یک دریافت کننده.اهدای عضو . خاطرات یه دریافت کننده عضو.اهدا کننده،دریافت کننده.خاطرات اهدا ک . خاطرات،دریافت کننده عضو.اهدا کننده.اهدای عضو.داستان اهدای عضو.خا . داستان ثریا میم,داستان ثریا م . داستان رنجیر عشق،عشق،داستان عاشقانه،داستان اجتماعی،داستان،داستان . داستان عاشقانه،داستان،داستان های اجتماعی،داستان های پندآموز . داستان غم انگیز،داستان،داستان یک دختر،داستان های غم انگیز . داستان لاستیک،داستان پنداموز،داستان زیبا،داستان عاشقانه . داستان,ثریا میم,داستان ثریا م,داستان ثریا . داستان,داستان عاشقانه,داستان اجتماعی,رمان . داستان,شعر,داستان اجتماعی,رمان,داستان های جالب, . داستان,مقاومت,عکس،کلید,پول,کارت اسکایپ,کارت ویزا,شارژ کش یو,پول، . داستان.گوره خر.کوره خر.داستان گوره خرها،خر ها،پوره،گوره،کوره خره . داستان،داستان عاشقانه،داستان اجتماعی . داستان،داستان کوتاه،داستان های قشنگ،داستان های آموزنده،داستان ها . داستان،داستان های عاشقانه،داستان های اجتماعی . داستان،نامه . دانلود کتاب سووشون،سووشون،سیممین دانشور . دو نیمه،نیمه،داستان دو نیمه،داستان،رمان . شهید عباس دوران،نامه به همسرم،نامه شهید عباس دوران . غروب های غریب.دانلود کتاب عاشقانه،کتاب غروب های غریب . مار،ماردرگلو،داستان،رمان،ماربازی،باری با مار،گلو،ماردر گلو،داستا . مرگ در ونیز،دانلود کتاب توماس مان،مرگ در ونیز،دانلود رایگان کتاب . نهایت عشق،داستان عاشقانه،داستان پندآموز،داستان عاشقانه . کتاب غروب جلال از سیمین دانشور،سیمین دانشور،دانلود کتاب غروب جلا .
  •   مطالب بایگانی شده

  • آرشیو داستان ها

  •   درباره من

  • اشعار و داستانهای عاشقانه
    پوریا

  •   لوگوی وبلاگ من

  • اشعار و داستانهای عاشقانه

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • PARANDEYE 3 PA
    سفیر دوستی
    .: شهر عشق :.
    شعر و داستانهای عاشقانه
    آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
    مذهب عشق
    دهاتی
    دکتر علی حاجی ستوده
    برای سلامتی مهدی صلوات
    حاج آقا مسئلةٌ

    جوکستان ، اس ام اس ، جوک ، لطیفه ، طنز ،jok+sms

    ترانه سرا
    مرجع بازی های آنلاین
    جوک،عکس،SMS
    Free Links

  •  لوگوی دوستان من





































  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی