پوريا جان من امروز به طور اتفاقي با وبلاگ شما آشنا شدم داستان غم انگيزي بود منم مثل شما هستم داغ عشقي كه هيچ وقت بهش نرسيدم ميدانم چي ميكشي ولي بد ترين داغ عاشقي اينه كه با عشقت قرار بزاري ولي به جاي اينكه بياد پيش تو بره پيش خدا و هميشه با حسرت زندگي كني كه كاش هيچ وقت قرار نمي زاشتيم تا اين اتفاق بيوفته ولي به هر حال بعد از رفتن حسين دل به كسي ندادم و يه سال در تنهايي كامل به سر ميبرم اينو بدون تقدير و نميشه تغير داد