خدا به همه عاشقا دلي داده كه معشوق خودشونو هيچ وقت فراموش نميكنن همين دلم باعث شده بتونم دوري عشقمو تحمل كنم و براي هميشه هم من و هم (ز)به همديگه هيچ وقت خيانت نكنيم با اينكه اون نميدونه دوستش دارم ولي من خيلي اتفاقي فهميدم اون به من علاقه داره ولي تقدير مارو واسه هم نميخواد الان حدود10 ماهه كه از دوريش دارم ميسوزم فقط توي اين مدت ازش يه خبر شنيدم اونم اينكه به زور خونوادش و با سنت ديرين عقد دختر عمو و بسر عمو... داره با تحمل تموم فشارهايي كه بهش مياد با دختر عموش كه يك بار ازدواج كرده و نازاست ازدواج ميكنه و به خاطر بيماري قلبي باباش حق هيچ گونه اعتراضيو نداره در حالي كه تا الان بارها هق هق گريه كرده و از خدا ارزوي مرگ كرده مجبوره به اين ازدواج تن بده
اگه شما جاي من بوديد چيكار ميكرديد چطور ميتونستيد تكه تكه شدن 2 دلو كه به هم وفادارند رو ببينيد و دم نزنيد؟
وقتن ناراحتي عشقتون رو از دور احساس ميكنيد و نميتونيد بهش كمكي كنيدو مجبوريد خودتونو خوشحال نشون بديد چه حسي بهتون دست ميده ؟ من كه احساس خفگي ميكنم.