چشمان اهورا...
چرا نمي کشدمرا خداي چشم هاي تو ميان آب آتشم براي چشم هاي تو...
دستم به ساحت غزل دقيقه اي هزار بار دلم عجيب مي کند هواي چشم هاي تو...
از آن شبي که ديدمت همان يکي دو سال پيش نشسته ام کنار دل به پاي چشم هاي تو...
سکوت گاه گاه تو مرا شگنجه ميدهد خدا کند که بشنوم صداي چشم هاي تو...
اگر چه شرم مي کنم بگويمت که شاعرم ولي تمام اين غزل فداي چشم هاي تو...