بسمه تعالی
دست نوشته یکی از بیماران کاندید پیوند ریه خطاب به مادر بیمار مرگ مغزی اهدا کننده ریه به او
چند روز بعد از عمل موفقیت آمیز پیوند :
گاهی انسان عاجز می شود از بیان خوبیها و قلم درمانده و ناتوان ، ولی می خواهم با زبان الگنم بگویم : هر آنچه می نو.یسم با تک تک نفسهای مسیحایی حسن است که در من دمیده و به من زندگی بخشیده .
اینک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد رویاهای سرخ باغچه خویش پر می زنم و هنوز غربت تلخ همیشه را مزه مزه می کنم . من خسته ام و حاجتی به تائید هیچ پروانه ای نیست ، کافی است دکمه پیراهن پریروزم را باز کنی تا پاره پاره های عریان عصر هزار پروانه را به سوگ بنشینی ، من خیس خستگی بودم و او آمد تا شانه هایش را بالش خستگی هایم کند ، تا بالاخره شبی زخم هایم را به زمین بگذارم .
و اینک حسن شما ( رضا ) می خواهد حقیرانه خود را معرفی کند : جوانی به ظاهر 22 ساله که با وجود وابستگی جسمی به کپسول اکسیژن ( به نام نفس دوم زندگی ) ، به دیگر جوانان 22 ساله با شور و هیجان جوانی چندان شباهتی نداشتم ، جوانی که حدود 5/2 سال بدون اکسیژن قادر به برداشتن حتی یک قدم هم نبود ، چشمهای من 9 ماه در انتظار پیوند ریه بود . همانطور که شما مادر عزیزم 9 ماه انتظار به دنیا آمدن حسن تان را می کشیدید اما چقدر متفاوتند این انتظارها !
من به دلیل حال نامساعدم نتوانسته بودم نذرم را به مسجد جمکران ادا کنم. یکی از شبهای رویایی ، در خواب دیدم کسی به من گفت : چرا ادای نذر نمی کنی ؟ من منتظر معجزه ای بودم تا با تولدی دوباره بتوانم ادای نذر کنم . این معجزه با یک تلفن در روزبعد به وقوع پیوست، اما چه معجزه ای که برای من یک حادثه خوشایند مالامال از درد بود، صمیمانه بگویم داغی که بر قلب شما وارد شد مرا هم کمتر از شما ناراحت نکرد ، خدا نکند روزی جهان از امید خالی بماند و یاس و ناامیدی جای آن را بگیرد ، خدا نکند دنیا همواره پائیز و زمستان باشد و بهار بمیرد ، خدا نکند هیچ بیماری از امید بهبودی محروم شود و خدا نکند هیچ دردمندی امید درمان را از کف بدهد . من شب تاریک را به امید صبح روشن سپری کردم ، رنجها را به امید آسودگیها بر خویش هموار ساختم و بستر بیماری را به امید روزگار سلامتی تحمل نمودم ولی نه به قیمت دردمندی شما .
تا اینکه در شب 29 رجب این رویای سلامتی مرا نوجوانی که تازه به عرصه جوانی پا گذاشته بود به واقعیت تبدیل کرد، ریه های حسن جعفر زاده همانند دم مسیحایی به کالبد خسته من جان داد و مرا زندگی بخشید و تا زنده ام برایش دعا خواهم کرد و می دانم حسن بر بال فرشته ها آرام آسوده است .
مادرم !
کلمات نایافتنی است برای توصیف دل بزرگت که بخشی از وجود من متعلق به وجودت است ، قلبت دریچه مهربانیها و خوبیها ست و با دستان لطیفت به دلم رنگ محبت زده ای ، نقش خاطره ای زده ای که تا ابد از ذهن هیچ کس پاک نخواهد شد . می دانم داغی بزرگ و سنگین است که در وصف نمی گنجد اما شما مادر گرامی زیباترین هدیه را برای فرزند عزیزت انتخاب کرده ای ، هدیه ای به نام عاقبت بخیری و دری از درهای بهشت را برای او گشوده ای و فرزندتان جایی جز در بهشت برین ندارد .
مادرم .....
ای فرشته مهربانیها ، ای تمامی واژه زندگی ! ملائک سر به بالین فرزندت خواهند گذاشت که فرشته نجات جوان رنجور بیماری شده و من با ریه های حسن نفس می کشم ، زندگی میکنم و اکنون مادرم : حسن تو در قالب رضا زنده است ، شاید به اندازه او لایق نباشم ولی مبارزه می کنم تا زنده بمانم، برای اینکه حسن زنده بماند و بتواند به شما خدمت کند .
مادرم ! چه فداکاری بالاتر از نجات جان چندین نفر و چه نیکو خداوند می فرماید :
هل جزاء الحسان الا الاحسان
آیا پاداش نیکی جز نیکی است
در تکریم از محبت بی دریغ شما : رضا
نویسنده: پوریا(یکشنبه 90/2/25 ساعت 12:44 صبح)