آن مرد کفش میپوشد. آن مرد اول جوراب میپوشد بعد کفش میپوشد. آن مرد اول کراواتاش را دوگِرِه میبندد بعد جوراب میپوشد. اما آن مرد باید اول با حوصله و سرِ صبر دکمههای پیراهنِ سفیدِ مایل به شیریاش را ببندد، پایینِ پیراهن را بهدقت در شلوار فروکند و چروکها را بگیرد، بعد کراواتاش را که روی سینهاش تابتاب میخورد دوگِرِه میبندد. آن مرد کمربندش را محکم میکند، اما قبل از آن...
باید شلوارش را که خوب اتو خورده، بپوشد. آن مرد قبل از آنکه کفش بپوشد، جوراب بپوشد، کراواتاش را ببندد، دکمههای پیراهناش را یکییکی ببندد و پایینِ پیراهن را در شلوار فرو کند و چینهایش را بهدقت بگیرد، باید خود را بارها، چه در هنگامِ انجامِ این کارها و چه بسیار قبل یا بسیار بعد در آینه برانداز کند. آن مرد باید برای رسیدن به مرحله? متعالیِ کفشپوشیدن از کنارِ دو اتاق، یکی رو به خیابان و یکی رو به حیاط، یک راهرو، دو درِ بسته، یکی درِ حمام و یکی هم احتمالا درِ دستشویی، و گوشه? زاویهدار و تا حدی مثلثیشکلِ ورودیِ اُپنِ آشپزخانه در انتهای راهرو بگذرد و تازه برسد به محوطه? حال که با پذیرایی یکیست و لحظهیی خیره شود به نورِ کمرنگِ آفتاب که از پشتِ پرده? توریِ آبیرنگ افتاده روی مبلها و عسلیها و میزِ بلوطیرنگِ وسط و همه چیز را شبکهشبکه کرده، بعد دستگیره? دری را بچرخاند که به کریدور باز میشود، چند قدم بردارد، دست ببرد کفشهایش را از توی جاکفشی بردارد و جلوِ پایش جفت کند که بتواند راحتتر بپوشد. آن مرد چپپاست پس طبیعتا اول کفشِ پای چپ را میپوشد، بعد کفشِ پای راست را. اینجاست که در حالیکه دولّا شده تا بندِ کفشاش را، نه زیاد محکم و نه زیاد شٌل، ببندد، در یکی از زوایای نیمی روشن نیمی تاریکِ ذهناش کیفی قهوهییرنگ را میبیند که آنجا، کنارِ تختی با یک روتختیِ مرتبِ آبیرنگ، در حالیکه دستهاش به طرفِ چپ، چپ از دیدِ کسی که واردِ اتاقِ رو به حیاط میشود، به شکلِ مرموزی کج افتاده اما کاملا روی سطحِ فوقانیِ کیف ولو نشده و از این زاویه اینطور پیداست که درش خوب بسته نشده و خطِ کمرمقِ نورِ غلتیده به اتاق درست از وسطاش میگذرد، انگار یکی زانو گرفته باشد به بغل، زانو گرفته و توی خودش گریه میکند. آن مرد دست میکند توی جیباش تا دستهکلید را بیاورد بیرون و با یکی از کلیدها درِ ورودیِ آپارتمان را باز کند. بیرونآوردنِ دستهکلیدی به این بزرگی از جیب، آن هم برای مردِ چاقی که دوست دارد شلوارِ تنگ بپوشد، به این آسانیها هم نیست. ممکن است دست تا مچ توی جیب برود و همانجا گیر کند و دیگر هیچوقت بیرون نیاید. کسی چه میداند؟ کدام مردِ عاقلی رضایت میدهد برای نجاتِ دستاش بزنند شلوارِ بهدقت و وسواسی جانکاه و تحملناپذیر اتوخوردهاش را با چاقو یا قیچی لتوپار کنند؟ اما آن مرد خوشبختانه میداند دستاش را با چه قوسی ببرد توی جیباش که گیر نکند. دستهکلید، هرچند با کمی تأخیر اما سرانجام خیلی راحت، از جیب بیرون کشیده میشود و صدای جرینگجرینگاش در میآید. آن مرد مجبور است در حالیکه پوستاش از جرینگجرینگِ دستهکلید مورمور میشود کلیدِ ورودیِ آپارتمان را از میانِ آنهمه کلید سوا کند و بعد که کلیدهای دیگر را به حالِ خودشان رها کرد تا بیشتر تاب بخورند و جرینگجرینگشان بیشتر شود، کلیدِ ورودیِ آپارتمان را بکند توی سوراخِ قفل و بچرخاند و پوستاش بیشتر و بیشتر مورمور شود. دستِ آن مرد وقتی کلید را توی قفل میچرخاند میلرزد که این چیزِ زیاد عجیبی نیست چون فقط دستِ آدمهای کودن، وقتی کلید را توی قفلِ آپارتمانِ خودشان میچرخانند، نمیلرزد. آن مرد آنقدرها هم که به نظر میآید کودن نیست. هرچند باورکردناش سخت است. در باز میشود. مسیری که قبلا در جهتی دیگر طی شده بود در جهتِ عکس طی میشود. دستی نرومادهگیِ قفلِ کیف را به هم فشار میدهد و کلیدهای رمز را به هم میریزد. مسیر درست مثلِ بارِ اول طی میشود. جرینگجرینگِ دستهکلید وقتی یکی از کلیدهایش توی قفل سه دور میچرخد. پلهها: هشتاد و نه پله. کریدورها. آسانسور خراب است. آن مرد پیش از آنکه کفش بپوشد، پیش از هرکارِ دیگری، سرش را فرومیبرد توی وان و مقاومت میکند مقاومت میکند مقاومت میکند مقاومت
مـ
قـ
ا
و
مـ
ت
نویسنده: پوریا(پنج شنبه 90/9/10 ساعت 2:18 عصر)