سرد عین سنگ
درست پس از نیمهشب در هزار متری اینجا و یک خانه روستایی در جاده بیرون از شهر جایی که یک قاتل زنجیرهای زن قربانی را گیر میاندازد، جیغهایش در دستهای پوشیده در دستکش قاتل خفه میشود، در انبوه برفی که تا چشم کار میکند تلنبار شده، صدای عــوعـــوی سگها در امتداد هم از انبار کاه و جو به گوش میرسد و در گوشهای از حــصار جایی که پرستاری قدم زنان از سرکار به خانه میرود، جایی که انبار الوار درسـت جایــی قرار گرفته که مستی ناگهان بیهوش شد و بعد از دو روز نجــــات پیدا کرد مجبور شدند هر دو پای او را ببرند...
ادامه مطلب...
نویسنده: پوریا(پنج شنبه 89/12/12 ساعت 9:30 عصر)