مردی چیزی توی گلویش پیدا میکند. دست دراز میکند و آن را بیرون میکشد. یک مار است. میگوید: "توی گلوی من چکار میکنی؟ "مار میگوید: "هیچ کار. فقط از آنجا آویزان شده بودم." مرد به او خیره میشود. میگوید: "چیزی هست که نمیخواهی به من بگویی، این طور نیست؟
ادامه مطلب...
نویسنده: پوریا(پنج شنبه 89/12/12 ساعت 1:31 صبح)