قسمت دوم داستان لذت شیطانی
قاسم : اونور این باغ یه مغازه ست که جایزه تخم مرغ شانسی هاش از همه بهتره .
قاسم دست مرجان را گرفت و وارد باغ شد . باغی که در این هوای پاییزی مملو از برگهای زرد و خشک شده بود . قاسم مرجان را به وسطهای باغ برد و ناگهان چاقویی از جیب در آورد و زیر گلوی مرجان گرفت . مرجان وحشتزده به صورت غضب آلود قاسم خیره شد .
قاسم با خشم گفت : حالا همه طلاهاتو بده به من . وگرنه سرتو میبرم.
مرجان چند قدم به عقب برخاست و یکدفعه پا به فرار گذاشت که قاسم سریع خودشو به او رساند و پشت پا به انداخت . مرجان روی زمین افتاد ، در حالیکه از آرنجهایش خون میرفت .
ادامه مطلب...
نویسنده: پوریا(چهارشنبه 89/6/3 ساعت 2:6 عصر)